تنهاترین تنها منم....
نسیـم، دانه را از دوش مـورچـه انـداخت.
مورچـه دانـه را دوبـاره بر دوش گرفــت و رو به آسمان گفــت:گـاهـی یـادم مـی رود کــه، هستی…
کـاش بیـشتـر نسیـم بـوزد...
نظرات شما عزیزان:
نوشته شده در چهار شنبه 14 تير 1391برچسب:, ساعت
12:47 توسط tirana| 2 نظر |
Power By:
LoxBlog.Com |